مهرانا رو مبل چرخون نشسته و با دستاش بازی می کنه . زیر چشمی نگاش کردم . معلوم بود تو مغز کوچیکش داره یه چیزایی می چرخه . مامان ؟ جانم ؟ خیلی طول کشید تا بزرگ شدی مامان شدی ؟ اوم . نه چطور مگه آخه من دیگه خسته شدم من و محمد زدیم زیر خنده رفتم کنارش و بغلش کردم .گفتم چرا خسته شدی آخه ؟ میخوای بزرگ بشی که چیکار کنی ؟ میخوام بچه از دلم به دنیا بیارم بچم حس مادی درش شکل گرفته . دنیای مهرانا دنیای قشنگیه که از تماشای اون لذت می برم من و صبحانه امروزم
خسته شده بچم ، پس کی بزرگ میشه
یکی از آرزوهای مهرانا در حال برآورده شدن است
؟ ,شدی ,خسته ,بچم ,آخه ,مهرانا ,چیکار کنی ,کنی ؟ ,که چیکار ,بشی که ,بزرگ بشی
درباره این سایت