دیروز مهرانا خونه خاله مهرک بود ( البته از اول هفته اونجا میره ) پابلو هم دعوت شده بوده و این موضوع ، اوقات خوشی برای مهرانا و اوقات ناخوشی برای النا ایجاد کرده بود . بماند که مهرانا به من زنگ زد و گفت دیرتر بیا دنبالم . و بعدشم با وجود اینکه من یک ساعت دیرتر رفتم دنبالش هنوز از بازی سیر نشده بود . تو ماشین بهم گفت عمو ماکان نمی زاده من با پابلو بازی کنم . منظورش این بود که نمی زارن پای بالو رو بکشه و به راحتی بچلوندش . من و صبحانه امروزم
خسته شده بچم ، پس کی بزرگ میشه
یکی از آرزوهای مهرانا در حال برآورده شدن است
مهرانا ,نمی ,دیرتر ,بازی ,پابلو ,اوقات ,بهم گفت ,گفت عمو ,ماشین بهم ,تو ماشین ,بود تو
درباره این سایت